این روزهای من پر از بیداری هست...
روزی سه چهار ساعت خواب... و بقیه کار و تلاش...
قبل از تاهل با کمترین هزینه میشد سفر کرد میشد تغییر روش داد میشد جهاد کرد و ....
اما وقتی وارد زندگی میشی همه چیز خانوادگی معنا پیدا میکنه...
همه چیز حداقل دونفره هست....
و در چنین محیطی باید مسئله وفق رو بیاموزی... باید خانواده رو با خودت همراه کنی اون هم نه به اجبار و اکراه...
باید بفهمی هم خدا همسر و خانواده ات رو مختار آفرید هم ازدواج رو بنا کرد تا مسئله وفق رو در خودت پیاده کنی و سعه وجودی پیدا کنی.
خلاصه خانواده یعنی مسئولیت... یعنی توفیق... یعنی حقیقت انسان...
همیشه برای مجردها دعا میکنم متاهل بشن... خیلی ها میخوان ازدواج کنن اما شرایطش فراهم نمیشه...
شاید در دوران مجردی حالات خوش معنوی هم داشته باشید اما هنر اینه که در
بین اضداد قرار بگیری و ملکات ته نشین شده ی درونت بالا بیاد و باز هم اون
حالات معنوی رو داشته باشی... نمیبینید وقتی جایی قرار میگیرید که هر کسی
تقاضایی داره و همه هم بر تقاضاشون اصرار دارن و تقاضاها هم اغلب با هم
متناقض هست چه حالی به انسان دست میده؟!!!
انسان بناست در همچین محیطی پرورانده بشه... و میخوام پروا نکنم و از پدرم آدم تشکر کنم به خاطر بصیرتش به خاطر هبوطش...
نوش جانت آن پنج کلمه ای که به شما القا کردند تا توبه کنی و به حقیقت انا الیه راجعون جامه عمل بپوشانی...
پدر جان من معتقدم هبوط شما و توبه و عروج شما شرح حقیقت انسانی بود...
من هم هبوط دارم ( انا لله) و توبه و پنج تن و معراج دارم (انا الیه
راجعون)... البته این عقیده ی من هست...
واقعا بعد ازدواج هست که تازه میفهمیم بناست انسان جمع اضداد بشه... بناست خلیفة الله بشه
مردها طوری و زنها هم طوری دیگه...