بزرگواران باید من رو ببخشن که مدتیه مطالب صد تا یه غاز از من میخونن...

نمیدونم چرا اینجوری شدم... میگذره ان شا الله... 


توی ارتباطم با افراد اجتماع به انرژی ای که از افراد میگیرم توجه ویژه ای دارم

یادمه توی دورانی که کم کم داشتم از فلسفه غرب دل میکندم و دنبال یه راه بهتری میگشتم (تقریبا سال 87 بود) روحانی نهاد رهبری دانشکد مون عوض شد

این روحانی چهره ی بسیاز زیبایی داشت کلا توی دانشکده به یوزارسیف معروف شده بود

نمیدونم چرا خیلی از دخترهای آنچنانی دانشکده که تا حالا اسم نهاد رهبری به گوششون نخورده بود، رفت و آمد شون به نهاد رهبری خیلی زیاد شده بود... (البته حتما جذب دین شده بودن... دیگه ازین بیشتر هم میشه حسن ظن داشت؟)

یکی از دانشجوهای پسر تازه وارد میخواست تئاتری اجرا کنه و برای کارش نیاز به موسیقی داشت میرفت نهاد تا حاج آقا کمکش کنه حاج آقا هم پرسان شد و ما رو به حاج آقا معرفی کرده بودن که میتونه موسیقی کارش رو تامین کنه...

حاج آقا سعی میکرد من رو راضی کنه که این پسر هدفش خیره پسر خوبی هست و موسیقی کارش رو شما قبول کن... من هم میگفتم نه حاج آقا... ما توی دانشکده آبرو داریم این پسر معلوم نیست اصلا از تئاتر سر در میاره یا نه... کار خرابش حیثیت منو هم میبره...

خلاصه این مسئله بابی شد تا با حاج آقا آشنا شدم...

وقتی دغدغه هام رو با حاج آقا میگفتم حاج آقا هم از من خوشش اومد... رفتار جالبی داشت هر وقت من رو میدید حتما باید روبوسی میکرد.. بعدش شونه هام رو میگرفت و با محبت نگاهم میکرد...

حتی یه بار از کنارش رد میشدم، ایستادم سلام علیک کردم... چای بود دستش.. داد به من... گفتم نمی خورم حاج آقا... گفت : من دوست دارم تو این چای رو بخوری... همین جا بخور ...

خیلی ازش انرژی مثبت میگرفتم...

یه روز ازش پرسیدم حاج آقا سطح علمی علامه حسن زاده و آقای ... در چه حدی هست؟ حرف و حدیث زیاد هست پشت سرشون...

میخوام کتبشون رو بخونم...